یک حس جدید

یادداشت های من برای فرزندم

یک حس جدید

یادداشت های من برای فرزندم

سال جدید

دخترک 16 ماهه ی من سلام!

تقریباً 3 ماهه که برایت چیزی اینجا ننوشتم، بابت این تاخیر مامان را ببخش! سرم شلوغه و بخش عمده ایش بخاطر بودن در کنار توئه! تویی که هرروز متفاوت تر از روز گذشته ای، تویی که الان راحت راه میری و میدوی و حتی موقعی که ازت میخوام دستمو بگیری، دستمو کنار میزنی و میخواهی مستقل باشی.

دختر من! هرروز این روزها برای من خاطره است، خاطره ای شیرین و توام با سختی و زحمت های خاص خودش، طوری که وقتی شب سرم را روی بالش میذارم بیهوش میشم... تو بیشتر از گذشته احتیاج به مراقبت داری، هنوز مفهموم خطر و تنهایی برایت تعریف نشده است و میخواهی بی محابا همه چیز و همه کار را تجربه کنی، و این کار مرا دشوارتر میکنه،باید مواظبت باشم که در کابینت ها را باز نکنی و خدای ناکرده ظرفی را زمین نندازی که بشکنه و دست و پای کوچکت را زخمی کنه، خاک گلدان را نخوری! تلویزیون را روی خودت نیندازی، رو میزی را نکشی تا تمام ظرف سالاد پخش آشپزخونه بشه، سیم شارژر را توی دهنت نکنی و گاز نزنی و ... .

تو داری تجربه می کنی و این حق توست! دوست دارم زمینه ی تجربه های بیشتر را برایت فراهم کنم، چون میدونم هرچه بیشتر تجربه کنی، هرچه بیشتر ببینی، هرچه بیشتر بشنوی و هرچه بیشتر لمس کنی، شناختت بیشتر می شه، سئوال های بیشتری در ذهنت مطرح میشه و این یعنی کنجکاوی! کنجکاویه که تو رو به سمت جلو سوق میده، من همراهتم دخترم، تجربه کن این دنیای بزرگ را!

با آمدن سال جدید و گرم شدن هوا، هرروز یکی دو ساعتی را توی حیاط یا پارک سر می کنی، کبوترها، گنجشکها، گربه ها، کفش دوزک، مورچه، سوسک و ... میبینی از دیدن تک تک شون به هیجان میای و داد و هوار راه می اندازی و براشون بوسه می فرستی.

دخترکم! مامان بالاخره روز 28 بهمن دفاع کرد و از آن روز سعی میکنه تمام وقتش را با دخترش بگذرونه، سعی می کنم توی اکثر کارهام تو رو شریک کنم، از غذا درست کردن تا ریختن لباسهای کثیف توی ماشین لباسشویی! موقع پختن غذا تک تک موادغذایی را بهت معرفی می کنم و برایت توضیح میدم که در هر لحظه چه کاری انجام میدم، میدونم هنوز خیلی از این مطالب را نمی تونی درک کنی، اما این هم بخشی از تجربه هاست، که مطمئنم تجربه کردنش بهتر از نکردنشه! موقع شستن ظرفها، خودت شیشه ی شیرت را میاری که برایت بشورم، من جیب لباسها را چک می کنم و بعد ازت میخوام که بندازی توی ماشین لباسشویی، داری یاد می گیری که اسباب بازی هات را خودت جمع کنی، عروسکت را توی بغلت می خوابونی، میذاری توی رختخواب خودت، میبوسی و بعد آروم بمن میگی: هیس! آبیده! (یعنی خوابیده)

ترجیح میدی پیاده روی کنی و اصلاً دوست نداری سوار ماشین بشی و با کلی جیغ و گریه توی ماشین میشینی بیرون یا خرید هم که میریم دست منو نمی گیری و بی توجه به من برای خودت راه میری، طوری که یکبار توی مغازه داشتم پول جنس را به مغازه دار میدادم که دیدم یکی گفت: خانم بچه تون رفت! یک همچین موجود شیطونی هستی شما!

ترجیح میدی با پسربچه ها بازی کنی، جدیداً اسباب بازی هاتو به کسی نمیدی، البته میدونم که این بخشی از مراحل رشدته، ولی خب یک کم دست و دل باز باش دیگه! مواظب وسایل خودت و مامانت هستی، حتی اجازه نمی دی کسی به کیف یا موبایل من دست بزنه، سریع میری میگیری و میدی به من!

اما کلماتی که دخترم میتونه تلفظ کنه:

مامان، مامانی، بابا، بابائی، مادر،ماست، نانا (نعنا)،آبیده (خوابیده)،شیر، هاپو، جوجو، بچ (بچه)، باشه، ده، سیزده، بیست، نیست، ببو (پتو)، دیس (موبایل: نمی دونم این دو تا کلمه چه شباهتی بهم دارند)، عکس، دایی، ناز (الناز و البته ناز کردن)، به به، سی تا (سه تا)


من: ببعی میگه

دریا:بع بع

من:دنبه داری؟

دریا:نه نه

من:پس چرا میگی

دریا:نه نه!!!


من:1و2و3و.....و9

دریا:10

من:11و 12

دریا:13

من: 14و 15و ....و19

دریا:20

من:بهتر از دریا دختری توی دنیا

دریا:نیست


من:عشق مامان کیه؟

دریا:دریا

من:نفس مامان کیه؟

دریا:دریا

من:عسل مامان کیه؟

دریا:دریائه


وزن دریا در چکاپ دو روز پیش: 11 کیلو

قد دخترم: 82 سانت


خدای من!

بابت تمام این لحظات ازت متشکرم، سلامتی بزرگترین نعمت توئه، این نعمت را از هیچ بچه ای دریغ نکن.


دریا رو به قلبم دادی...



دخترکم! نازکم!

این روزها، برای من روزهای سخت اما قشنگیه، سختی اش بخاطر مشغله های فکری خودمه و قشنگی اش بخاطر حضور نازنین تو! باید مادر بشی تا بفهمی زندگی با داشتن یک دختر چقدر دلنشینه، باید مادر بشی تا بتونی زیبایی لحظه ای را درک کنی که وقتی خسته از سرکار میرسی خونه، دخترت به طرفت میدوه و تو را در آغوش میگیره! زمان متوقف میشه و دنیا توی یه آغوش خلاصه میشه... دخترم تو آفریننده ی تمام این لحظه های نابی!


تربچه ی مامان! (عنوانی که این روزها تو رو خطاب می کنم)

میدونم بابت تاخیر در آپدیت وبلاگت، مامانی رو می بخشی، خودت میدونی که چقدر درگیرم، خودت در جریان تز و مقاله ها هستی، دنبال روزی هستم که بدون استرس درس و دفاع بتونم از بودن در کنارت لذت ببرم. تموم میشه دخترم!


دخترگل مامان!

توی ماه گذشته مامان برای ارائه ی مقاله اش مجبور شد بره تهران و 4 روز از شما دور بود، 4 روزی که برای من 4 سال بود، ندیدن روی ماه دخترم برام بدترین شکنجه بود، وقتی برگشتم فهمیدم شما تب کردی و مریض شدی، فهمیدم که میومدی پشت در خونه ی مامان نرگس در میزدی و میگفتی ماما! بمیرم برای دخترم! از اون موقع شبها توی خواب گریه می کنی و تا چندروز اول تا یه لحظه از کنارت میرفتم وحشت میکردی و میومدی دنبالم. منو ببخش دخترم! من تصمیم درستی نگرفتم، باید تو رو هم همراه خودم میبردم، نگران آلودگی هوای تهران بودم و اینکه تو مریض بشی. تو موندی و من رفتم ولی باز هم مریض شدی.


جوجه ی مامان!

تو الان کاملاً مسلط راه میری و حتی گاهی اوقات میدوی، وقتی بهت بگم بخند، میخندی ! میگم دستها بالا، دستاتو بالا میبری، دستهاتو روی چشمات میذاری و مثلاً قایم میشی! مامان قایم میشه و تو میای دنبالش میگردی، بوس میفرستی، بای بای میکنی، با شنیدن آهنگ می رقصی، ریموت را میاری و بشکن! میزنی یعنی که آهنگ بذار من برقصم! از هرکسی خوشت بیاد و بخوای بهش محبت کنی، بهش پستونک تعارف میکنی و بزور می خوای پستونکو بکنی توی دهنش! عروسکتو توی کریرت میذاری و مثل مامان برایش لالایی میخونی: لالا، لالا، لالالالالالا...! وقتی مامان آشپزی میکنه و مزه ی غذارو میچشه، سریع پستونکتو میندازی و دهنتو باز می کنی که بده من هم بچشم! وقتی میخوایم بریم دَدَر، خودت لباساتو میاری و میخوای که تنت کنم! جوراب هاتو کم و بیش میتونی از پایت دربیاری! عاشق حمومی و وقتی میری حموم با گریه میای بیرون و میخوای بمونی و آب تنی کنی! اگر بفهمی کسی حموم رفته و شما رو نبرده که واویلا میشه و مثل ابر بهاری اشک میریزی. اشک ریختنت هم خیلی جالبه، در چندثانیه چنان گریه میکنی که تموم صورتت خیس میشه و گلوله گلوله اشکات میریزن روی زمین! بارها بهت گفتم باز هم بهت میگم چشمهای دختر من همیشه باید بخنده!


عزیز دلم!

موقع تعویض پمپرز برنامه ای داریم، نمیذاری شلوارتو بپوشونم و بعد از کلی شیطنت با هزار شوخی و کلک، شلوارتو می پوشی. از وقتی راه افتادی دیگه بموقع نمیخوابی و گاهی وقتا تا ساعت 11 بیداری و اونقدر بازی میکنی که از خستگی میخوری به در و دیوار! غذای مورد علاقه ات انواع گوشته و متاسفانه میوه بندرت میخوری، توی آشپزخونه مدام پای منو میگیری و میخوای بغلت کنم تا از نزدیک ببینی مامان چیکار میکنه.


و اما صحبت کردن دخترم و کلمه های جدید:


مادِر : مادر جون

یَیو: اَلو

مَده: نده

بده: بده

عَم : عمه



بارالها! تمامی این لحظه های زیبا رو مدیون تو هستم، کودکم را به تو می سپارم که تو بهترین و مطمئن ترین مامنی!


یکسال و 2 هفته

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

یک هفته قبل از یکسالگی

دخترم در این هفته


شما صاحب 2 تا دندون جدید شدی، 6 دندون شدنت مبارک عزیزم!

دخترم به کفشدوزک میگی کَش دوزَ 

2 شب پیاپی تب کردی و فقط ناله کردی و نخوابیدی، آقای دکتر گفت سرماخوردی...

این دونه های قرمز چیه روی پوستت؟


روزهای آخر ماه دوازدهم

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.