یک حس جدید

یادداشت های من برای فرزندم

یک حس جدید

یادداشت های من برای فرزندم

دریا رو به قلبم دادی...



دخترکم! نازکم!

این روزها، برای من روزهای سخت اما قشنگیه، سختی اش بخاطر مشغله های فکری خودمه و قشنگی اش بخاطر حضور نازنین تو! باید مادر بشی تا بفهمی زندگی با داشتن یک دختر چقدر دلنشینه، باید مادر بشی تا بتونی زیبایی لحظه ای را درک کنی که وقتی خسته از سرکار میرسی خونه، دخترت به طرفت میدوه و تو را در آغوش میگیره! زمان متوقف میشه و دنیا توی یه آغوش خلاصه میشه... دخترم تو آفریننده ی تمام این لحظه های نابی!


تربچه ی مامان! (عنوانی که این روزها تو رو خطاب می کنم)

میدونم بابت تاخیر در آپدیت وبلاگت، مامانی رو می بخشی، خودت میدونی که چقدر درگیرم، خودت در جریان تز و مقاله ها هستی، دنبال روزی هستم که بدون استرس درس و دفاع بتونم از بودن در کنارت لذت ببرم. تموم میشه دخترم!


دخترگل مامان!

توی ماه گذشته مامان برای ارائه ی مقاله اش مجبور شد بره تهران و 4 روز از شما دور بود، 4 روزی که برای من 4 سال بود، ندیدن روی ماه دخترم برام بدترین شکنجه بود، وقتی برگشتم فهمیدم شما تب کردی و مریض شدی، فهمیدم که میومدی پشت در خونه ی مامان نرگس در میزدی و میگفتی ماما! بمیرم برای دخترم! از اون موقع شبها توی خواب گریه می کنی و تا چندروز اول تا یه لحظه از کنارت میرفتم وحشت میکردی و میومدی دنبالم. منو ببخش دخترم! من تصمیم درستی نگرفتم، باید تو رو هم همراه خودم میبردم، نگران آلودگی هوای تهران بودم و اینکه تو مریض بشی. تو موندی و من رفتم ولی باز هم مریض شدی.


جوجه ی مامان!

تو الان کاملاً مسلط راه میری و حتی گاهی اوقات میدوی، وقتی بهت بگم بخند، میخندی ! میگم دستها بالا، دستاتو بالا میبری، دستهاتو روی چشمات میذاری و مثلاً قایم میشی! مامان قایم میشه و تو میای دنبالش میگردی، بوس میفرستی، بای بای میکنی، با شنیدن آهنگ می رقصی، ریموت را میاری و بشکن! میزنی یعنی که آهنگ بذار من برقصم! از هرکسی خوشت بیاد و بخوای بهش محبت کنی، بهش پستونک تعارف میکنی و بزور می خوای پستونکو بکنی توی دهنش! عروسکتو توی کریرت میذاری و مثل مامان برایش لالایی میخونی: لالا، لالا، لالالالالالا...! وقتی مامان آشپزی میکنه و مزه ی غذارو میچشه، سریع پستونکتو میندازی و دهنتو باز می کنی که بده من هم بچشم! وقتی میخوایم بریم دَدَر، خودت لباساتو میاری و میخوای که تنت کنم! جوراب هاتو کم و بیش میتونی از پایت دربیاری! عاشق حمومی و وقتی میری حموم با گریه میای بیرون و میخوای بمونی و آب تنی کنی! اگر بفهمی کسی حموم رفته و شما رو نبرده که واویلا میشه و مثل ابر بهاری اشک میریزی. اشک ریختنت هم خیلی جالبه، در چندثانیه چنان گریه میکنی که تموم صورتت خیس میشه و گلوله گلوله اشکات میریزن روی زمین! بارها بهت گفتم باز هم بهت میگم چشمهای دختر من همیشه باید بخنده!


عزیز دلم!

موقع تعویض پمپرز برنامه ای داریم، نمیذاری شلوارتو بپوشونم و بعد از کلی شیطنت با هزار شوخی و کلک، شلوارتو می پوشی. از وقتی راه افتادی دیگه بموقع نمیخوابی و گاهی وقتا تا ساعت 11 بیداری و اونقدر بازی میکنی که از خستگی میخوری به در و دیوار! غذای مورد علاقه ات انواع گوشته و متاسفانه میوه بندرت میخوری، توی آشپزخونه مدام پای منو میگیری و میخوای بغلت کنم تا از نزدیک ببینی مامان چیکار میکنه.


و اما صحبت کردن دخترم و کلمه های جدید:


مادِر : مادر جون

یَیو: اَلو

مَده: نده

بده: بده

عَم : عمه



بارالها! تمامی این لحظه های زیبا رو مدیون تو هستم، کودکم را به تو می سپارم که تو بهترین و مطمئن ترین مامنی!