یک حس جدید

یادداشت های من برای فرزندم

یک حس جدید

یادداشت های من برای فرزندم

پایان ماه هفتم

چقدر دوست داشتن تو خوب است، دریا! و داشتن تو خوب تر...

چقدر لبخندهایت را دوست دارم، چقدر آن چشمهای قشنگت که هرروز صبح عشق را در دل مادر زنده می کند را دوست دارم. چقدر کنار تو بودن، لمس دستان کوچکت، حضور ساده ات و خنده های ریزریزت را دوست دارم.

من عاشقت هستم دخترم!

تو دنیای منی!

تمام آنچه که میخواستم تو بودی، آن نیازی که نمی دانستم چه بود، تو بودی! چه خوب شد آمدی! چه خوب است که تو را دارم، چه خوب است وقتی سرت را روی شانه هایم میگذاری، چه آرامشی است وقتی صورتم را به صورتت نزدیک میکنم، چه لذتی است وقتی دستهایت را برای آغوش مادر باز می کنی، چه زیباست وقتی با خنده ات تمام غم ها و غصه های مادر را از دلش میرانی، تو عشق منی دخترم!

چقدر دوست دارم برایت شعر بگویم، ولی صد حیف که کلمات برای گفتن احساسم با هم هماهنگ نمی شوند، و حاصل تمام آنچه که می خواهم می شود همین چند سطر ساده...


دختر مامان! قربون خنده ها و قهقهه هایت برم، قربون اون لبخند قشنگی که صبح ها بجای صبح بخیر روی لبهایت میشینه! قربون اون چشمهای خوشگلت برم که مثل دو تا ستاره برق میزنن، قربون دستهای کوچیکت بشم که وقتی توی دستهام میگیرم، انگار تموم آرامش آسمون را توی دلم جا دادم، دخترم عاشقتم!


توی ماه گذشته، من و بابا هر روز شاهد بزرگ شدن تو بودیم، تو یه راننده روروئک فرمول 1 شدی! می تونی با روروئکت دور بزنی، بچرخی، عقب عقب بری و وقتی مامانی صدایت میکنی، سریع بدویی طرف مامان. دیگه خیلی راحت غلت میزنی، طوری که گاهی اوقات موقع خواب هم غلت میزنی و بیدار میشی و با اون چشهای عروسکی ات با تعجب به مامان نگاه می کنی و میمونی که چرا اینجوری شدی! راستی غلت زدنت هم دو جهته شده، از پشت به شکم و از شکم به پشت.

توی خواب هم تحت زوایای مختلف حرکت می کنی، طوری که وقتی صبح بیدار میشی می بینم جای سر و پاهات عوض شده!

از خواب که بیدار میشی شروع میکنی به آواز خوندن، بعد از چند دقیقه هم صدایت بلند میشه، یعنی خسته شدم و بیاین منو از توی این تخت بیارید بیرون. کلی صداهای مختلف از خودت در میاری، با دیدن نون بربری (بَ) میگی، بیشتر اوقات هم با لبهات "بو بو" می کنی و ... خلاصه اینکه دارم خودمو برای یه دختر خوش زبون آماده می کنم!


ماه گذشته، مادر جون پیشمون بودند و حسابی به دخترکم رسیدند، هر روز 3 وعده غذایی با مواد مختلف، هوا خوری عصرانه، کمی آفتاب گرفتن قبل ظهر تا ویتامین "دی" کافی به بدن دخترم برسه، بازی و بازی و بازی. فکر کنم خیلی بهت خوش گذشته، مگه نه؟

بشدت علاقه داری که روی پاهایت بایستی، دستهایت را کنار مبل میگی و شروع میکنی به نگاه کردن اطراف. آدم های عینکی را دوست داری، و با دیدنشون بعد کلی بال بال زدن، دستهاتو دراز میکنی تا عینکشون را برداری. "دالی" ، "چیت (همون دالی با یه صوت دیگه)" جز بازیهای مورد علاقته، یه شیطون و وروجک تمام عیار هستی، دیگه نمیتونم تو رو توی بغلم بگیرم و غذا بخورم، چون شما بدون معطلی دستتو میکنی توی بشقاب من یا قاشقمو ازم میگیری . رومیزی رو میکشی، موقع شستن دستهایت شیر آبو میگیری، توی حموم همش میخوای لیفت را از مامان بگیری، یکبار هم توی حموم دستهای پر از کف را کردی توی دهانت. خلاصه اینکه مترصد فرصتی برای شیطنت کردن، دختر بلای من!


به لیست غذاهایی که میخوری، سوپ، پوره سیب زمینی و کدو، بیسکویت و آبمیوه هم اضافه شده، خدارو شکر از تمام طعم ها استقبال می کنی، اما ظاهراً با تخم مرغ مشکل داری، بعد هر بار خوردن عق میزنی و حالت بد میشه. برای همین فعلاً تخم مرغ از برنامه ی غذایی ات حذف شده تا یه ماه دیگه.


این ماه شما برای بار اول رفتی عروسی، خیلی خوشت اومد و کلی از رقص و آهنگ استقبال کردی، عروس خانم را اصلاً تحویل نگرفتی و بیشتر دوست داشتی رقصیدن آدما رو تماشا کنی. یه خبر خوش هم اینکه 2 شنبه باز هم عروسی دعوتی!


و اما عکس های این ماه:


مراسم گل غلتون دریا (یه رسم کاشانی):


راستی دریا میتونه بشینه:


دریا در خواب هم غلت میزنه:


دریا می تونه بایسته:


دریا به عروسی می رود:


همیشه بخند دخترم:


بارالها! بابت تمامی این لحظه های ناب از تو متشکرم، بابت این هدیه دوست داشتنی شکرت میکنم. خدا به فرزندم سلامتی، آرامش و عشق عطا کن.