یک حس جدید

یادداشت های من برای فرزندم

یک حس جدید

یادداشت های من برای فرزندم

دریا وروجک می شود!

دختر نازنینم! نمی دونم تو کی این یادداشتها رو میخونی! نمی دونم کی بهت میگم که این وبلاگ را برای تو می نویسم، نمی دونم تا کی این نوشتن ها ادامه پیدا می کنه، اما دوست دارم طوری بنویسم که موقعی که میخونیش حس منو بتونی درک کنی! دوست دارم اون موقع بفهمی که چقدر عاشقت بودم، چقدر میخواستمت!


قشنگ من! برای من معنی امید داری و عشق! در روح زندگی من جاری هستی، وقتی میدوی و خودت را در بغلم میندازی، دیگه هیچ چیز نمی خواهم! وقتی دستت را بر روی موهایم میکشی و میگویی نازی، نازی! انگار تمام دنیایم میشود تو! وقتی گونه هامو میبوسی، میخواهم همانجا زمین از حرکت بایستد و این لحظه تمام نشود... تو دریای منی، دنیای منی!


دریای من! یک سال و هشت ماهگی ات را هم پشت سر گذاشته ای، شده ای یه وروجک تمام عیار! می دوی، بازی میکنی، میرقصی و می خندی...

با هم خنده بازی می کنیم، من میگویم 1،2،3  و بعد دو نفری میزنیم زیر خنده! توی حیاط با هم ورزش می کنیم، آهنگ میذاریم و با هم نانای میکنیم، کتاب می خونیم، آواز می خونیم، نقاشی می کشیم و  ... .

دریای من، تقریبا تمام کلماتی که سه بخش یا کمتر دارند را بدون اشکال تلفظ میکنی، حتی کلماتی مثل کالسکه. مامان هم هروقت میخواد سر به سرت بگذارد، می گه بگو قسطنطنیه! قربون اون قسطیه که میگی... لام را هم ی تلفظ میکنی، مثلا لالایی میشه یایایی! اغلب پ ها هم تبدیل به پ میشن، پتو میشه تتو!

اما کلماتی که جالب تلفظ میکنی:

توپ ---> پوت!

شکلات ---> اشکلات!


یک هفته هم هست که هرچی بهت میگم، یا میگی نه، یا میگی نمیخوام، دریا نهار میخوری؟ نه! پلو بدم؟ نه! بیسکویت میخوای؟ نمی خوام! .... پس چی میخوای؟ اشکلات! از بین خوراکی ها، شکلات را از همه بیشتر دوست داری و حاضری هر شرط و شروطی را قبول کنی ولی هرجور شده شکلات بخوری.

بعضی جملات را هم میتونی بگی، مثلاً کسایی که دوست داری را نام میبری و میگی که دوستشون داری: مادر! دوست دارم. نسترن دوست دارم! و موقع صبحانه تا چشمت به شیشه ی عسل میفته: عسل دوست دارم! بابا ماشین دور (بابا با ماشین دور بزنیم)

وقتی اسم و فامیلت را ازت می پرسن کاملاً جواب میدی، تقریباً میتونی اعداد را یکی در میان تا 10 بشماری.

جدیداً دوست داری کارهاتو خودت انجام بدی، مثل لباس پوشیدن، بالا و پایین رفتن از پله ها، غذا خوردن! تا من میام دخالت کنم، سریع میگی : خودت! (یعنی خودم!)، گاهی اوقات هم وسط کار گیر میکنی و میگی کمک، کمک! میتونی کفش هاتو بدون کمک کسی بپوشی (البته اغلب چپ و راست میشه)، جورابهاتو پات کنی، شلوارتو دربیاری و بپوشی، غذاتو با مقدار کمی شیطنت بخوری و ....


پروردگارا! توی این لحظات، به این فکر می کنم که اگر دریا را نداشتم باید چکار می کردم، ممنون برای این هدیه ی باارزشت.


نظرات 2 + ارسال نظر
خاله الی جمعه 7 شهریور‌ماه سال 1393 ساعت 06:18 ب.ظ http://eliodelesh.blogfa.com

ای جانم به این دخمل که انقد خانوم شده...

خداروشکر می کنم برای آرامشت مامانی.. ایشالا که همیشه خوش و سلامت باشید در کنار هم.

مممممممماااااچ بر دریای قشنگ خاله و مامان گلی ش

maryam چهارشنبه 5 آذر‌ماه سال 1393 ساعت 04:51 ق.ظ

Mamane Darya khanoome naz, nemigi ye nafar invare donya delesh tang msihe vase neveshtehat darbareye Darya?

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد