یک حس جدید

یادداشت های من برای فرزندم

یک حس جدید

یادداشت های من برای فرزندم

هفته ی 26 - پایان ماه ششم

دختر خوبم، الان که این یادداشت را برایت می نویسم، دارن اذون میگن، صدایی که شنیدنش، سبب میشه، قلب آدم به لرزش دربیاد، صدایی که از آسمون میاد، میدونم که تو هم این صدا رو شنیدی و مثل من آرامش گرفتی... توی این لحظات باز هم مثل همیشه از خدای بزرگ، فقط و فقط سلامتی ات را می خوام، عزیزکم!


فردا میشه یک هفته که باز اومدیم خونه ی خودمون، اومدیم که 3 نفری کنار هم باشیم، اومدیم که بابایی هم از احساس قشنگ من و تو بی نصیب نمونه... دختر گلم! دختر بابا! دوست دارم حسابی هوای بابایی رو داشته باشی، دوست دارم برایش دختر خوبی باشی، ازت میخوام که پدرتو سرافراز کنی، تو تنها کسی هستی که وقتی اسمتو میارم، لبهای بابایی با یه لبخند بزرگ پر میشه، تو تنها کسی هستی که هرچقدر هم ازت صحبت کنم، باز هم بابایی از شنیدنش سیر نمیشه... اگر قراره یه روز نباشم، میخوام که بعد خدا، تو رو به بابایی و اونو به تو بسپارم.


پرنسس من! ماه ششم هم تموم شد، و تو وارد ماه هفتم شدی... خدارو شکر میکنم که همراهمون بود و بسلامتی تونستیم این 6 ماه رو پشت سر بذاریم، فقط 3 ماه دیگه مونده تا من دختر نازمو توی بغل بگیرم، فقط 99 روز دیگه مونده تا لذت بودن تو رو در کنار خودم حس کنم، تویی که 6 ماهه همیشه و همه وقت همراه منی، تویی که احساس منو توی این 6 ماه، بهتر از خود من درک کردی... تویی که در تمام شادیها و غم ها و استرس های این 6 ماه در کنارم بودی، تویی که دنیای منی!


توی این هفته، شما حسابی توی شکم مامان وول خوردی، شدت لگدهایت اونقدر زیاده که گاهی از روی لباس هم دیده میشه، داری کم کم مامانو ناک اوت میکنی قربون اون لگدهایت برم، قربون اون پاهای کوچیکت برم که تکونشون میدی و باعث میشی دل مامان یهو قنج بره... حاضرم تموم دنیامو بدم و فقط و فقط تو رو داشته باشم!


دخترکم! توی این دوران بارداری یه افرادی خیلی به مامان و شما کمک کردن، تا بتونیم راحت تر این لحظه ها رو سپری کنیم، دوست دارم بموقع اش دو نفری حسابی از خجالتشون دربیایم... اولین نفر مامان جون (دوست دارم مادر صداش کنی) که توی این چند ماه واسمون سنگ تموم گذاشتن، نذاشتن آب توی دلمون تکون بخوره، چه اونموقعی که من حالم خوب نبود و اومدن اینجا پیشمون موندن و چه توی این 3 ماهی که مشهد خونشون بودیم، الان هم بفکر آماده کردن سیسمونی واسه دختر گلمه! دومین نفر مادرجون، که هوای من و شما و از همه بیشتر بابایی رو داشتن، توی این 3 ماه دوم، تمامی کارهای بابایی روی دوش مادر جون بود، خیلی واسمون زحمت کشیدن، امیدوارم خدا عمرشون بده و سایه شون همیشه بالای سرمون باشه... اینو بگم که شما خیلی خوش شانسی که مادر بزرگ های به این خوبی داری، خوش بحالت دخملی! پدرجون هم که امسال تک و تنها توی باغ بودن، بخاطر اینکه من و شما خونه ی مادر بودیم، مادر هم میخواستن مواظب ما باشن... یادت باشه بعداً یه بوس گنده از لپ شون بکنی... ضمناً هر وقت پدر جون، مارو میبینه سریع میگه سلام کوچولو یا صبح بخیر کوچولو، من هم که جواب میدم میگه من حال نوه ام رو پرسیدم، تو که کوچولوی من نیستی! دایی و زن دایی که حسابی اذیتشون کردیم و مزاحمشون شدیم و عمه مصی که موقعی که حال مامان خوب نبود، مواظب من و شما بودن و هر شب میومدن و جویای احوالمون میشدن... و در پایان تشکر ویژه از آقای پدر، که دوری من و دخملی رو تحمل کردن، من نمی دونم چه جوری، ولی باید حسابی از دل بابایی در بیاری... من هم قول میدم بعد فارغ التحصیلی از خجالتشون در بیام


و اما عکس این هفته!



دختر گل مامان، حسابی بزرگ شده، طوری که دیگه کاملاً مشخصه مامان بارداره، دیگه از اون شکم کوچک و جمع و جور خبری نیست، اگر چه که به مامان نمیاد که 6 ماهشو تموم کرده باشه... گاهی پوست شکمم اینقدر کشیده میشه که احساس میکنم الانه که دست یا پایت از توی شکمم بیاد بیرون! برنامه ی ماه هفتم و هشتمم هم تکمیل سیسمونی شماست، چندتا لباس خوشگل واسه دخملم خریدم، ولی هنوز هم سیسمونی ات کامل نشده و کلی وسایل لازم داری و از همه مهمتر اینکه با بابایی سر اسم به توافق نرسیدیم، اگر چه که میدونم تو دنیای منی!


بارپرودگارا! این دختر هدیه ای از آن توست، به روایت احادیث، ماه هفتم بارداری، ماه اعصاب است، من از تو برای دخترم روانی پاک، فکری روشن و ذهنی زیبا میخواهم، همه چیز دست توست، دخترم را به خودت میسپارم.


هفته ی 25

دخترکم، دوست نداشتم توی این وبلاگ برایت از تنهایی بنویسم، بنویسم که مامان چقدر بوجود کسی مثل تو نیاز داره! دوست داشتم اینجا فقط برایت از قشنگی های زندگی بگم... ولی افسوس که باید امشب بهت بگم که یه جاهایی، یه وقتهایی توی زندگی آدم کم میاره... باید اینو بهت بگم که ورود تو به زندگی من، حال و هوای تازه ای بخشیده، می دونم تو هستی و من تنها نیستم.


تقریباً 2 ماهه که من و شما خونه ی مادرجون ایم، اینجا همه چی روبراهه، مادرجون حسابی حواسش بمن و شما هست، وقتی از جایم بلند میشم یا راه میرم، همش به شما نگاه می کنه، ولی خب، دخترم! آدم توی برخی از دوره های زندگی اش خیلی بوجود همسرش نیاز داره، دوست داره همسرش کنارش باشه، دستهایش رو بگیره و سرشو بذاره روی شونه هایش و آروم آروم توی گوشش زمزمه کنه، که تو تنها نیستی! من اینجام! اونوقت آدم تمام خستگی ها و دردهاشو فراموش میکنه... دخترکم! الان بشدت نیازمند چنین لحظه هایی هستم، اینکه بابایی کنارم باشه!


بزرگ شدن روز به روز شما رو کاملاً حس می کنم، گاهی شکم مامان تیر میکشه، پاهاش درد میکنه، اینها یعنی دخترم داره رشد می کنه و حسابی خودشو توی دل مامانش جا می کنه، هرچقدر دوست داری مامانو لگد بزن که مامان داره بهترین لحظات زندگیشو تجربه می کنه! هرچقدر میخوای بزرگ شو و بذار مامان درد بکشه، ولی تو سالم باش پرنسس من!


پریشب با مادر جون رفتیم خرید و یه کمی برای دخترم خرید کردم، کارم شده روزی چندین بار به وسایلهایت نگاه کنم، بعد شما رو توی اون لباسها تصور می کنم و کلی قربون و صدقه ات میرم، دوست دارم زودتر آذرماه از راه برسه و رویاهای مامان به حقیقت زیبا تبدیل بشه، شما بیای و دنیای مامانو از عطر تنت پر کنی.


حرکات شما اینقدر زیاده که مامان گاهی احساس میکنه داری میرقصی دخترم، ظاهراً مثل بابایی موسقی سنتی رو بیشتر دوست داری، چون بیشتر دست و پا میزنی وقتی صدای آهنگ سنتی می شنوی. شب ها هم تا 2-3 شب بیداری و با مامان پایان نامه می نویسی، ظهرها هم تا 9-10 صبح خواب! موقعی که مامان کارهای پروژه اش را انجام میده، آروم می شی و میذاری مامان به کارهاش برسه... قربون دخترم برم! ممنون که اینقدر دختر خوبی هستی، ممنون که نشستن های طولانی مدت مامانو تحمل می کنی، عاشقتم دخترم!



این هم تصویر یه کودک 25 هفته مثل شما! حسابی بزرگ شده ای عزیزکم! 2 هفته ی دیگه 6 ماهت هم تموم میشه و میریم توی 3 ماهه ی آخر. حسابی قد کشیدی دخترم، بیشتر از 30 سانت، وزنت هم حدود 600 گرم. خوراک مامان بیشتر شده، صورتش توپولی شده، و لکه های قهوه ای روی گونه هایش ظاهر شده. دخترم هم حسابی خانومه! چنان خودشو توی شکم مامانی جمع و جور کرده، که هیچ کس باورش نمیشه مامانی بارداره! قربون دختر باحیام بشم.


پروردگارا! تو بهتر از هرکس دیگه ای میدونی که وجود این دختر چقدر برای من آرامش بخشه، بدست خودت می سپارمش، سلامتی جسم و روحشو فقط و فقط از تو میخوام. این دختر، دنیای منه!