یک حس جدید

یادداشت های من برای فرزندم

یک حس جدید

یادداشت های من برای فرزندم

پایان ماه دوم

دختر نازنینم، امید زندگیم!

با وجود تمام سختیها، این روزها را دوست دارم، روزهایی که تو در کنارمون هستی، روزهایی که از زندگیمون بوی عشق به مشام میرسه... روزهایی که آغوش من با وجودت پر میشه!


تقریباً در تمام طول روز در کنارم هستی، هرجا میرم تو رو هم با خودم میبرم، توی آشپزخونه، اتاق خواب و ... چشمهاتو درشت میکنی و مدام اینور و اونور را نگاه میکنی، هر روز نسبت به روز قبل هوشیارتر میشی... مامانو کاملاًمیشناسی، توی بغل هرکسی هم که باشی، تا صدای منو میشنوی، سریع به مامان نگاه میکنی و مسیر حرکتم را دنبال میکنی.


صبحها که از خواب بیدار میشی، تا بهت میگم: "صبح بخیر دخترم" یه لبخند بزرگ تحویل مامان میدی که تا آخر شب برایش کفایت میکنه و بهش انرژی میده. بعد میبرمت و دست و صورتت را میشورم، وای که چقدر لذت میبری از این کار! وقتی هم که میخوام صورتت را خشک کنم اعتراض میکنی که بذار خیس بمونه! صورتت را کرم میزنم و بعدش که تمیز شدی نوبت به خود مامان میرسه ولی مگر میذاری مامان صورتشو بشوره، مثل بابایی اصلاً طاقت تنهایی رو نداری، دوست داری مدام پیشت باشم، من همیشه در کنارت خواهم بود عزیزکم!


میدانم دلم برای این روزها تنگ خواهد شد، این روزها در آغوش کشیدن تو یکی از بزرگترین لذت های زندگی من است، این روزها که با صدای آغوآغوو ی تو از خواب بیدار میشم، این روزها که موقع شیر خوردن به چشمهای من زل میزنی، این روزها که با شنیدن لالایی ام چشمانت ناخودآگاه بسته میشود، این روزها را دوست دارم نازنینم.


دریای مادر! اینقدر هوشیاری که باورم نمیشه فقط 2 ماه از تولدت میگذره؛ کم کم داری افراد غریبه را از آشنا تشخیص میدی، آویز بالای تختتو خیلی دوست داری، وقتی برایت کوکش میکنم و میگم: خرگوشا برای دخترم برقصید! چشهات از شادی برق میزنه و میخندی! با تموم شدن کوکشون هم داد و بیداد راه میاندازی و میخوای تا دوباره برایت کوکش کنم. یکی از تفریحاتت هم اینه که بیای بغل مامان و 2 نفری با هم برقصیم، البته همیشه در انتهای رقص بخواب میری عزیزم! و من غرق رویاها...


چهارشنبه گذشته، واکسن زدی و تا شب پاهای کوچیکت درد میکرد و وقتی تکونشون میدادی، جیغ میزدی و گریه میکردی، یه کم هم تب کردی ولی خدا رو شکر دختر سالم و قوی من بخوبی از عهده اش براومد و 24 ساعت بعد خوب شدی و تب ات هم برطرف شد. اما از اون روز خوابت خیلی کم شده، در شبانه روز 7-8 ساعت هم نمیخوابی .


شبها بعد از 1.5 تا 2 ساعت لالایی خوندن و روی پا خوابوندن، چشات گرم میشه و به خواب میری، صبح هم قبل از اذون صبح بیداری و مامان را بیدار میکنی و با اون چشات درشتت توی چشای مامان نیگا میکنی، شیرتو که میخوری، تازه صدای اذون شنیده میشه، دختر سحرخیزم!


و اما عکس دریای 2 ماهه! این عکسو جمعه 6 بهمن ازت گرفتم، وقتی برای زندایی جون شب چلگی برده بودیم، توی بغل بابایی هستی عزیزکم!



توی چک آپ این ماه: وزنت 4800 و قد شما هم: 60 سانت بود.


خدای بزرگ! بابت تمام این لحظه های ناب ازت ممنونم، بابت این هدیه بهشتی متشکرم... خدای مهربانم به دریای من آرامش و دلی به وسعت دریا عطا کن!