یک حس جدید

یادداشت های من برای فرزندم

یک حس جدید

یادداشت های من برای فرزندم

دختر 5 ماهه ی من

دریای من!

ورودت را به ششمین ماه زندگی ات تبریک میگم، اول به شما و بعد هم به خودم و بابایی. باید اعتراف کنم که این 5 ماه جز بهترین روزهای زندگی من بودند، وقتی که توی آغوشمی، زمان را از یاد میبرم و دنیای من توی وجود تو خلاصه میشه.


عشق من!

چقدر دوست دارم تو هم این روزها را تجربه کنی! چقدر دوست دارم تو هم مادر بشی! حالا میتونم معنی این جمله ی مادرجونو درک کنم که "تا خودت مادر نشی، نمی فهمی چی میگم"، این حس مادری، ناب ترین حس زندگیه، ممنون که اومدی دخترم، ممنون که این حس قشنگ را بمن بخشیدی... خدایا شکرت!


تقریباً هر روز تو متفاوت از روز دیگه ست، هر روز برای مامان و بابا یه سورپرایز جدید داری... صبحها با یه لبخند بزرگ روزت را شروع میکنی، تقریباً هر 2 ساعت شیر میخوری، شبها هم با اینکه قبل خواب شیر میخوری، باز هم در طول شب 2 بار بیدار میشی و شیر میخوای. 


من و بابا را کامل میشناسی و با غریبه ها کمی با احتیاط رفتار میکنی، وقتی میخوایم بریم بیرون و من آماده میشم و میخوام لباسهای شما را بپوشونم از لباسهای مامان متوجه میشی که میخوایم بریم بیرون و کلی ذوق میکنی.


برایت چند تا آهنگ موتزارت دانلود کردم، جالبه که با شنیدنشون آروم میشی و چندبار بجای لالایی تونستی باهاشون بخوابی. اگر چه که این روال 2-3 روز بیشتر ادامه پیدا نکرد.


کم کم به تلویزیون علاقه نشون میدی و کارتونهایی که کاراکترهای رنگارنگ داره را دوست داری، مثل باب اسفنجی. کتاب خوندن هم یکی از سرگرمیهای من و شماست، با دیدن تصاویر کتاب میخندی و دست و پا میزنی ولی همچنان شخصیت مورد علاقه شما کیتی خانومه، که از دیدن عروسک کیتی، لباس کیتی و ... کلی ذوق میکنی.


با بابایی کلی بازی میکنی، در حین بازی با بابا، صدای خنده های تو و بابا خونه رو پر میکنه و من بابت این لحظه های قشنگ از خدا تشکر می کنم. بازی هایی که الان انجام میدی: دالی، khert (بازی اختراعی مامان) و هواپیما بازیه (اختراع دیگری از مامان). گاهی اوقات هم روی شکم مامان میشینی و الاکلنگ بازی می کنی و مامان هم به این بهانه دراز و نشست میره.

گاهی اوقات که paper میخونم، سعی میکنم با صدای بلند بخونم، جالب اینه که شما هم با دقت فراوون گوش میدی و زل میزنی به کاغذهای مامان، آفرین پروفسور کوچولوی مامان.


گردنت را کاملاً محکم نگه میداری، جلوی آینه با خودت حرف میزنی، شیطون شدی حسابی!  وقتی مامان میخواد چای بخوره و شما توی بغلم هستی، با دستت میزنی زیر لیوان چای و همه چای میریزه روی مامان. سر میز غذا هم جدیداً دستتو میکنی توی بشقاب مامان. و میخوای غذا بخوری، هر قاشق غذا که میخورم، شما چشم ازش برنمیداری، بقول بابایی همچی نگاه میکنی که از گلومون نمیره پایین!


چند وقتیه زیر چشمهایت ورم کرده، اول فکر می کردم شاید اثرات داروهاییه که موقع سرماخوردگی ات بهت دادم، اما الان بعد 20 روز هنوز خوب نشده، دیروز رفتیم دکتر، و دکتر برایت آزمایش نوشت. امروز هم رفتیم آزمایشگاه. قربون دستهای کوچیک دخترم بشم که از رگهای نازکش امروز خون گرفتند، قربون تک تک اشکهایی بشم که تو امروز ریختی، گریه هایی که دل مامانو سوزوند... 2 روز دیگه جواب آزمایشت آماده میشه و من مطمئنم که دخترم سالم سالمه! تو رو خدا اینقدر به مامان استرس وارد نکن دخملمممم.


توی چک آپ هفته ی گذشته، وزن شما 6450 گرم و قدت هم 64 سانتی متر بود.


و اما عکس های این ماه:


دریا جون و کیتی کوچولو



دریا غلت میزنه:


اول هدیه ی دریا برای مامان، از حیاط چیده دخترم!


دریا و روروئکش در آشپزخونه:


زیبای خفته ی من!


خدای بزرگ! تو چقدر بزرگی و من چقدر محتاج... تو که خودت میدونی که دریا همه ی زندگی منه، زندگیم را به خودت می سپارم.