یک حس جدید

یادداشت های من برای فرزندم

یک حس جدید

یادداشت های من برای فرزندم

هشت ماه با تو


بیشتر از آنچه بتوانی تصورش کنی دوستت دارم، از آن دوست داشتن هایی که نمی شود برایش حدومرزی قائل شد، از آن دوست داشتن هایی که نمی توان حتی در تعداد ستاره های آسمون محدودش کرد... از آن دوست داشتن هایی که گاهی نگران خودم میشوم، اینکه اگر تو روزی در گوشم آهسته نجوا کردی و گفتی دلت لرزیده است، گفتی که عاشق شده ای، گفتی که میخواهی بروی سراغ سرنوشتت، من آنوقت جای خالی تو را با چه پر کنم؟! باید باور کنم که تو امانتی! از آن امانتهایی که عاشق می کنی، از آن امانت هایی که دلگرم می کنی، از آن امانتهایی که امید میدهی، تو امانتی و جایت روی چشمهای مادر است، دخترم!

صبح که رفتم دانشگاه خواب بودی، توی راه برگشت زل زده بودم به موبایل و عکس های تو، نمی دانم چه عکس العملی از خود نشان داده بودم، ولی وقتی به خودم آمدم خانم کناردستی با تعجب منو نگاه می کرد و من فقط لبخند میزدم، لبخند به زندگی زیبایی که تو در این 8 ماه برای من ساخته ای!


عاشقتم دخترم


پ.ن: این یادداشت ماه قبل نوشته شده بود، برای تکمیل کردنش امروز و فردا کردم تا اینکه دریا 9 ماهش هم تموم شد! مرا بابت این روزها ببخش دخترم