یک حس جدید

یادداشت های من برای فرزندم

یک حس جدید

یادداشت های من برای فرزندم

آغاز ماه دهم



نازنین دخترم، باورم نمی شود که در عرض 9 ماه اینقدر بزرگ شده ای، چقدر تغییر کرده ای! چقدر تغییر کرده ام، چقدر بابا تغییر کرده است، همه اینها فقط و فقط بخاطر حضور توست عزیزم، تویی که دیدنت هرروز، منبع انرژی برای من است، تویی که بودنت در کنارم زندگی دوباره است، ممنون که هستی دخترم!


این روزها مشغله های مامان خیلی زیاده، خودت میبینی که مثل پرنده های توی قفس، خودمو به این در و اون در میزنم تا بتونم این روزهای خسته کننده را بگذرونم، انشالله که این روزهای خاکستری تموم میشه و روزهای روشن فرا میرسه عزیزم!


تقریباً 3 ماهه که مامان جون نرگس پیش ماست، اما انگار این پروژه ی مامان تمومی نداره، مامان جون نرگس برای من و تو، توی این 3 ماه سنگ تموم گذاشتند و حسابی به من کمک کردند تا بتونم فرصت بیشتری برای انجام کارهای درسی ام داشته باشم، نمی دونم چطور میخوایم از خجالتشون در بیایم؟!


دختر گلم، روز عیدفطر و فردایش، با پدرجون و دایی جون اینا رفته بودیم باغ، شما خیلی بیقراری می کردی، طوری که مجبور شدیم من و شما و بابا زودتر برگردیم خونه، وقتی رسیدیم خونه، همچنان ناآروم بودی، من هم خواستم لثه هایت را ماساژ بدم که متوجه شدم، شما یه دندون کوچولو از فک پایین ات در آوردی، تازه فهمیدم که دلیل این بیقراری ها چی بوده... به جمع شیشلیک خورها خوش اومدی دریا جون! در حال حاضر هم شما 2 تا دندون داری، هر دو توی فک پایین و فک بالا هم که بی دندونه


توی این دو ماه حرکاتت به مرور کامل شد، اول با دستهایت شروع کردی و با جلو گذاشتن دستهایت خودتو حرکت می دادی، بعد کم کم پاهایت هم به کمکت اومدن و الان یک هفته است که بدون مشکل چهار دست و پا می کنی. جمعه شب هم که از مشهد اومدیم خونه ی خودمون، در اثنای اینکه من دستهامو شستم، اومدم دیدم که از لبه ی مبل گرفتی و بلندشدی و داری با ریموت های روی مبل بازی می کنی! دیگه نگه داشتن ات سخت شده و مدام در پی شیطنت هستی!


از دیدن بچه ها ذوق زده میشی و هروقت بچه می بینی از شدت هیجان جیغ میزنی و دستهایت را تکون میدی. 2 بار هم بخاطر جیغ های جنابعالی توی مطب دکتر، بقیه ی بچه های اتاق انتظار را به گریه انداختی و ناچار مجبور شدیم بریم بیرون مطب منتظر بمونیم تا اشک بقیه ی بچه ها را درنیاری، دختر بلای من! ولی خب بگذریم از اینکه جیغ کشیدن اصلاً کار خوبی نیست، این نینی ها هم خیلی پاستوریزه اند که با دو تا جیغ، گریه می کنند، خب بچه ام هیجان زده است دیگه، نینی دوست داره!


یه آبگوشت خور حرفه ای شدی، از بین غذاها کته و آبگوشت را خیلی دوست داری و همچنین مثل مامانت ماست را با هیچ غذای دیگه ای عوض نمی کنی... دختر خودمی دیگه!


حرف زدنت هم مثل خودمه، زیاد حرف نمی زنی اما اگر شروع کنی دیگه به این زودیا دست بردار نیستی، بیشتر از همه هم میگی "دَدَ"، "گَ گَ" و گاهی اوقات هم افتخار میدی و بمن میگی "مَ مَ"!


وقتی کار بدی می کنی و من میخوام یه کوچولو عکس العمل نشون بدم و بهت اخم میکنم، یه نگاه بهم میندازی و بعد یه لبخند شیطونی تحویلم میدی که من این لبخندو بعنوان ببخشید قبول می کنم. بعد هم انگار نه انگار اتفاقی افتاده راهتو میکشی و میری...


از شیطنت های شما هم میشه به پرت کردن شیشه ی شیر وسط خیابون اشاره کرد، همچنین پریروز هم لطف کردی و در حالی که با کالسکه رفته بودی هواخوری، زنجیر پستونکت را از لباست کندی و شوت کردی ناکجاآباد! نکن این کارها رو زشته!

علاقه ی زیادی به راه رفتن داری و دوست داری مدام کسی دستت را بگیره و راهت ببره.


دخترم، مامان با نوشته ی قبلی اش خاله مریم و خاله الی را نگران کرده بود، که من همینجا ازشون عذر میخوام. تشخیص دکتر م درست بود و دکتر دواچی هم گفت که شما فتق دو طرفه داری، به خواست عمه مصی، سونو ات را پیش دکتر فرهت هم بردم و ایشون هم گفتند که شما باید عمل بشی! کلی توی اینترنت سرچ کردم و از بقیه پرسیدم و فهمیدم که این عمل، یه عمل رایجه بین بچه ها و علی الخصوص پسربچه ها... یعنی تا الان من 3 تا پسربچه پیدا کردم که زیر یکسال جراحی فتق داشتند ولی دختربچه ندیدم که فتق داشته باشه، حتی خیلی ها ازم میپرسند که مگه فتق فقط مال پسر بچه ها نیست؟! توی آماری که توی نت دیدم تقریباً از هر 400 تا دختر، 1 دختر ممکنه فتق داشته باشه که اون دختر، تو هستی عزیزم! اما من میدونم که دختر من اینقدر قوی و سرزنده است که براحتی این مرحله را پشت سر میذاره! قراره دکتر هیرادفر شما رو عمل کنه و چون ایشون تا 4 شنبه مسافرت اند، فعلاً این هفته صبر کردیم البته شما هم یه کمی سرماخوردی و بهتره قبل عمل کاملاً حالت خوب بشه، با این حساب احتمالاً هفته ی دیگه میریم مشهد و من باید برم برای شما وقت عمل بگیرم.


دختر گلم! همش توی ذهنم لحظه ای را تصور می کنم که تو رو ازم میگیرن و میبرن اتاق عمل، لحظه ای را که میدونم تو گریه میکنی و خودتو بچسبونی به مامان و دستهاتو دور گردنم حلقه میکنی ولی چاره ای نیست دخترم! باید بری...


دریا چشمک میزنه!


توی چکاپ این ماه وزن دریا: 8400 گرم و قدش 74 سانت بود.

پروردگارا! خودت گفتی که از رگ گردن بهم نزدیک تری، خیلی محتاجتم!


شوک 9 ماهگی

نمی دونم چرا هفته ی گذشته، مدام به این موضوع فکر می کردم که باید به خودم بقبولانم که تو تنها یک امانتی که خدای بزرگ و مهربون به من سپرده، و وظیفه ی منه که به نحو احسن از این امانت نگه داری بکنم... مدام به خودم نهیب میزدم که یه روز دریا مثل تموم دخترا، عاشق میشه و میره دنبال سرنوشتش، تو باید از حالا برای چنین روزی آماده باشی، نه اینکه اون موقع غصه دار بشی که دختر دردانه ام رفت و من تنها شدم! به امانت بودن تو که فکر می کردم یاد حضرت ابراهیم میفتادم که حاضر شد فرزندش را برای رضای خدا قربونی بکنه و حال اینکه من نمی تونم حتی شاهد این باشم که خار توی دست تو بره! 


نمی دونم، شاید نباید به این چیزها فکر می کردم، شاید نباید اینقدر نگران آینده ی تو باشم، شاید مثل بعضی مامانها فقط شکمت را سیر کنم و در مورد لحظه به لحظه ی زندگی ات، توی ذهنم رویاپردازی نکنم! 


دوست داشتم حالا که ماه قبل نتونستم وبلاگت را آپدیت کنم، بیام و بگویم که تو چقدر در این 2 ماه بزرگ شده ای! ولی حیف، که امشب اینقدر بغض دارم که فقط اینجا میتونم خالی اش کنم، فقط اینجا میتونم بهت بگم که امشب توی دل مامان چی میگذره! میدونم که تو با اون 2 تا چشمهای خوشگلت، غم را توی صورت مامان دیدی، اما باز مثل همیشه لبخند زدی، باز خودتو به سینه ی مامان چسبوندی، تا مامان دنیا رو در آغوشش بگیره...


پریشب با خاله جونا و دوست های مادرجون پارک بانوان بودیم، آخ که تو چقدر دلبری کردی، چقدر خندیدی، چقدر دالی کردی، هروقت هر بچه ای دیدی، از شدت هیجان و خوشحالی بال بال زدی و بهش لبخند زدی، چقدر دور پارک با هم دور زدیم و تو برای مامان حرف زدی و هرکس تو رو دید قربون و صدقه ات رفت و مامان کلی قند توی دلش آب شد که تو اینقدر بچه ی اجتماعی ای هستی، شب موقع برگشتن از پارک بابایی و دایی اومدن دنبالمون، توی ماشین بغل بابایی بودی و کلی با هم می خندیدید که یهو سرت خورد به سقف ماشین و شروع کردی به گریه کردن. مثل ابر بهار اشک میریختی، می دونستم خسته بودی و خوابت میومد، تا خونه یه بند گریه کردی، خونه که رسیدیم سریع لباسهامو درآوردم تا تو رو برای خواب آماده کنم، پمپرزت را که باز کردم، دیدم زیرشکمت، سمت چپ، متورم شده دست زدم دیدم زیرش سفت سفته! سریع با دایی و مادرجون بردیم ات کلینیک سلامت کودک. توی راه از شدت گریه خوابت برد، تقریبا ساعت 11 رفتیم توی مطب، دکتر خواست شمارو معاینه بکنه، اما خبری از توده نبود! برایش که توضیح دادم گفت که احتمالاً فتق بوده، بعلت گریه بیرون زده بوده، برایت سونوگرافی نوشت و بهم گفت که نگران نباشم.


امروز عصر من و تو و مادرجون رفتیم سونوگرافی. قربون دخترم بشم که به همه لبخند میزد، دکتر هم که میخواست سونو کنه، چنان زل زده بودی به صفحه ی مانیتور، که انگار یه پا دکتره دخترم! میخندیدی و با دکتر حرف میزدی. ولی آقای دکتر میگفت که شما باید گریه کنی، همش بهت می گفت که تو چرا گریه نمی کنی، گریه کن دیگه!


بالاخره بعد از 4-5 دقیقه، شما طاقتت طاق شد، آخه برای اینکه شیطنت نکنی، من و مادر جون دست و پاهات را گرفته بودیم، و شروع کردی به گریه، اون هم چه گریه ای! قربون قطره قطره اشک هایت بشم که دل مامان را ریش ریش می کرد، بعد اتمام سونو دکتر بهم گفت که دخترتون دچار فتق دوطرفه است، هم سمت چپ و هم سمت راست ولی از نوع خفیف! با وجود سنگینی این حرفها، سعی می کردم برخودم مسلط باشم و اون لبخند همیشگی ام را داشته باشم.


نتیجه ی سونو را که به متخصص اطفال نشون دادم گفت که دو تا فتق توی شکمت داری، یکی سمت چپ و یکی سمت راست، سمت چپی 6 میلی متر و سمت راست 2 میلی متر. بعد آقای دکتر بهم گفت که این فتق مادرزادیه و مثل یه سوراخ میمونه که وقتی به بچه فشار بیاد، روده های بچه از این سوراخ میزنه بیرون! گفت حالت حادش مال موقعیه که روده ها میزنه بیرون و گره می خوره اونوقت عفونت میکنه و بچه از هوش میره و باید اورژانسی عمل بشه، اما خوشبختانه فتق بچه ی شما کوچیکه! اما هیچ راه حلی برای درمانش نیست بجز اینکه عمل بشه! اگر این سوراخ 6 میلی متری الان ترمیم نشه، ممکنه توی 2 سالگی بشه 2 سانتی متر و مشکل زا بشه... آقای دکتر حرف میزد و من بهم میریختم و همچنان سعی می کردم لبخند بزنم، سرم داغ شده بود، میخواستم همونجا بشینم و های های گریه کنم.


آقای دکتر 2 نفر از بهترین متخصصان جراحی اطفال را بهمون معرفی کردند و گفتند که الان فصل خوبی برای عمله و ...


به آقای دکتر گفتم ممکنه سونو اشتباه کرده باشه؟! گفت آقای دکتر م. دکتر خوبیه، اما باز هم اگر میخوای خیالت راحت بشه، دوباره ببرش سونوگرافی، اما اینبار حتماً برو پیش دکتر دواچی!


از مطب دکتر که اومدیم بیرون، رفتیم و فردا ظهر از دکتر دواچی برایت وقت گرفتم؛ فردا نتیجه قطعی میشه و مشخص میشه اون توده چی بوده؟!


دخترم! به خاطر فتق تا حدامکان نباید به خودت فشار بیاری، نباید دیگه از شدت خوشحالی جیغ بزنی، نباید از ته دل قهقهه بزنی، نباید گریه کنی! باید مثل مامان حتی در برابر خبرهای بد لبخند بزنی و لبخند بزنی و لبخند بزنی! تو هنوز خیلی کوچیکی! اگر عمل بشی، اونوقت چطوری میخوای چهار دست و پا کنی، چطوری من بشم مامان پیشی و تو بشی بچه پیشی و با هم تمرین 4 دست و پا کنیم، چطور کارتون میزی نگاه کنی و با دیدن هر لحظه اش از شدت هیجان جیغ بزنی و شادی کنی ...


راستی دخترم! 9 ماهگی ات مبارک! 9 ماهگی پر از هیجان و خنده ات مبارک!