دختر گلم،
چند روزیه که با خودم فکر می کنم که یه مطلب موندگار توی وبلاگت بنویسم، اگرچه که از ابتدا که نوشتن این وبلاگو شروع کردم، سعی کردم با دیدی متفاوت به مساله بارداری ام نگاه کنم، دوست داشتم طوری بنویسم که اگر تو بعد از سالها این مطالبو خوندی، بتونی با تک تک سلولهایت حس مادرانه ی منو درک کنی! دوست داشتم بجای قربون و صدقه رفتن از لحظات خوشی بنویسم که در کنار هم گذروندیم، دوست داشتم بفهمی و بدونی که چقدر برای اومدنت، برای حضورت و لبخندت انتظار کشیدم....
دختر من!
2 شنبه شب برای گرفتن مرخصی پیش دکتر رفتم، خانم دکتر آخرین باری که من و شما رو دیده بود، تقریباً 5 ماه پیش بود، نگاهی بمن انداخت و بهم گفت که شکمم کوچیکه و برام سونو نوشت. پریشب که رفتم سونو، وزن شما رو 2100 گرم تخمین زد! آقای دکتر بهم گفت که وزن بچه ات نیمه نرماله! با گفتن این حرف انگار دنیا روی سرم خراب شد... اومدم خونه، دلم شکسته بود، تنها امید مامان این روزا تویی و این حرف دکتر یه جورایی ناامیدم کرد... بغض گلومو گرفته بود، ناخودآگاه اشکهام سرازیر شد... دیروز که دوباره پیش خانم دکتر رفتم، بهم داروی تقویتی داد...
دختر مامان!
3 هفته تا اومدنت فرصت دارم، می خوام توی این مدت تا می تونم مواد غذایی مقوی بخورم، تا انشالله بتونم یه بچه ی سالم بدنیا بیارم. دوست دارم موقعی که شما بدنیا میای وزن متعادل داشته باشی...
خدای من!
من ماههاست که بجز سلامتی دخترم ازت چیزی نخواستم، این نعمتتو ازم دریغ نکن.
پ.ن: مطلب موندگار باشه برای روزهای آخر.
Adeleye golam! Har dafe ke miomadam o postato mikhondam nakhodagah ye labkhand roo labam minshast o hesse ghashangeto setayesh mikardam....kheily negaran nabash, bachehaye ziady hastan ke doreye vazn girishoon hamin haftehaye akhare, ta jayi ke midoonam bastani o nuts to vazn girie bache to haftehaye akhar moassere. Khodaro shokr saleme, kambood vaznesh doros mishe azizakam. Stress nadashte bash ke chizayi ke mikhory sarfe sookhto saze badane khodet o systeme asabie khodet nashe. Esterahat kon, karayi ke doos dary o anjam bede o ba khiale rahat khoraki bokhor, goosht beshe bechasbe be loppaye ninie nazemoon :x
منم برای سلامتی بچه ای که همچین مادری داره دعا میکنم .
خدای به حق عزیزانت این مادر مهربوون رو نا امید نکن:
الهی امین....