یک حس جدید

یادداشت های من برای فرزندم

یک حس جدید

یادداشت های من برای فرزندم

ماه هشتم

پرنسس من! دختر عزیزم! همدم مامان! کم کم داریم به روزهای آخر نزدیک میشیم، دخترم حداکثر تا 2 ماه دیگه میاد بغلم... نمی دونی چقدر منتظر اون لحظه ام، خیلی وقتها با خودم خیالبافی می کنم، تو رو توی بغلم تصور می کنم، تو رو توی بغل بابا! در حالیکه فامیلی ات را روی پیشونی ات نوشته اند... تو رو توی لباسهایی که به مادرجون سفارش کردم که کنار بذاره تا دخترم توی بیمارستان تن اش کنه، یا توی سرهمی قرمز رنگی که برایت خریدم که تا وقتی مهمونها میان دیدن دخترم، دخترم توی اون لباسها حسابی دلبری کنه...


هفت ماه را پشت سر گذاشتیم عزیزکم! 7 ماهه که تو همیشه و همه وقت در کنار مامانی! 7 ماهه که من دیگه تنها نیستم، یکی هست که وجودش، لگدهایش و تکوناش به من انرژی میده، به من امید میده... عاشقتم دخترکم!


خرید سیسمونی تقریباً تموم شده، منتظریم که سرویس چوبت هم برسه تا اتاقتو بچینیم... مطمئنم یکی از لذت بخش ترین کارهام توی دوران بارداری آماده کردن اتاق دخملمه!


دخترم! شما این هفته حسابی شیطنت میکنی، گاهی وقتا موقع خواب اینقدر ورجه وورجه می کنی که نمی تونم بخوابم، فکر کنم دوست داری باهات بازی کنم، اما خانوم خانوما ساعت 2 نصف شب وقت استراحته نه شیطونی... دیروز هم داشتم برایت قرآن می خوندم، اینقدر بالا و پایین میپریدی، که خنده ام گرفته بود، اما وقتی رفتیم سرکلاس، ساکت شدی... جاهایی که صدای غریبه میشونی، آروم میشی، اما وقتی باهات حرف میزنم کلی برای مامان حرکات موزون اجرا می کنی!


فردا شما وارد هفته 33 ام میشی، میمونه 6 هفته ی دیگه! دعا می کنم این 6 هفته بسرعت بگذره و من بتونم روی ماهتو ببینم... یعنی میشه؟!


بارپرودگارا! به فرزندم جسم و روانی سالم عطا کن، و دستان سپاسگزاری که شکر این نعمت بجای آورند...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد