یک حس جدید

یادداشت های من برای فرزندم

یک حس جدید

یادداشت های من برای فرزندم

تو معنی لحظه های منی!

دخترکم!

از صمیم قلب برایت آرزو می کنم که روزی مادر شوی، دوست دارم این لحظه های ناب را تو هم تجربه کنی، دوست دارم این عشق زیبا در دل تو هم لانه کند... تو معنی تمام لحظه های منی! تو را می پرستم فرشته ی کوچک خوشبختی من! این روزهای سیاه و سفید تنها با حضور توست که رنگ می گیرند، تنها امید آمدن توست که مرا به آینده های نزدیک امیدوار می کند... زیبایی لحظه ی در آغوش کشیدن تو، رویای این روزهای من است، عاشقت شده ام، نازنینم!


بابت سختی این روزها ازت عذر می خواهم، بابت گریه های هفته ی پیش، که دیگر توانی برای فرو خوردنش نداشتم، بابت تمام لحظه هایی که آنقدر در پروژه غرق می شوم که زمان و مکان را از یاد می برم معذرت می خواهم... بابت نشستن های چند ساعته، منتظر ماندن های پشت در اتاق اساتید، کیف سنگین لپ تاپ، استرس ها و بیدار خوابی های این روزها مرا ببخش! دعا کن برایم! من این روزها خیلی محتاج دعایم، اگر فرشته ی من دعا کند، مطمئنم که دعایش مستجاب خواهد شد.


دو هفته پیش، رفتیم سونو تا اینبار از جنسیتت مطمئن بشیم، تو همچنان دختر من بودی! آقای دکتر سر، ستون فقرات، دست و پاهای نحیف ات را بمن نشون داد، قربونت برم دخترم که اینقدر بزرگ شدی! وزنت هم حدوداً یک کیلو بود، و خدا رو شکر متناسب....


دیروز هم رفتیم پیش خانم دکتر، صدای قلبتو که شنیدم دلم غش رفت دخترم! خیلی محکم تر از دفعات قبل میزد، پهلوونی شده دخترم برای خودش! انشاالله همیشه همینطور سالم و دقیق بزنه...


پریشب هم حسابی برای مادرجون دلبری کردی، سکسکه میکردی عزیزم، مادر جون هم همش قربون صدقه ات میرفتم و میگفتم تصدقت بشم دخترم! بابایی هم که کلی کیف میکنه دخترش اینقدر ورجه وورجه میکنی.... از ساعت 10 شب تکون خوردن هایت شروع میشه تا 3-4 صبح! صبح ها هم که با مامان میای سرکار همش در حال ورجه وورجه کردنی... من قربون لگدهایت بشم پرنسس ام! دیشب هم که با مادر جون میومدیم خونه، توی مترو چنان لگدی به مامان زدی که حاج خانمی که روبروی من نشسته بودن، هم شما رو دیدن! کلی قربون و صدقه ای دخترم رفتن...


و اما عکس این هفته!



دخملم حسابی بزرگ شده، مامان توی ماه گذشته 2.5 کیلو اضافه کرده، کم کم داره شبیه توپ بسکتبال میشه، اما همه سرکار میگن، شکمت خیلی کوچیکه، اصلاً بهت نمیاد توی ماه 7 باشی، این یعنی دخملم داره چاق و چله میشه، نه مامان الکی توپولی بشه! امروز شما 30 هفته را تموم کردی، ماکزیمم 10 هفته ی دیگه مونده عزیزم... 2 روزه که حسابی دارم برای دخترم خرید می کنم، تقریباً سیسمونی ات تموم شده، فقط مونده لباسهای بافت ات که فردا میرم سفارش میدم. حالا انشالله سرویس چوبت که آماده بشه، با بابایی اتاقتو میچینیم و عکس هاشو اینجا میذارم.


خدایا! بابت تمامی این لحظه های ناب ازت متشکرم، هنوز باورم نمیشه، که تونستم 30 هفته از امانتی که بمن سپردی نگهداری کنم، مطمئن ام که اگر لطف بی دریغ تو نبود، گذران این ایام ممکن نبود، تنهایم نذار و این توفیق را بمن بده که بتونم فرزندی سالم را به همسرم تقدیم کنم، من این روزها خیلی محتاج لطفت هستم، تنهایم نذار....


نظرات 3 + ارسال نظر
یک عدد شهریوری! چهارشنبه 5 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 07:11 ب.ظ http://cheshaye-vahshi.blogsky.com

akheeeeeeeeey.
tabrik migam

مامان فسقلی یکشنبه 9 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 02:50 ق.ظ http://helenafesgheli.blogfa.com

Oooo..............
.(__)...oooO....
../ (....(__)......
.../_)...) \........
........(_\.........
Oooo..............
.(__)...oooO....
../ (....(__)......
.../_)...) \........
........(_\.........
Oooo..............
.(__)...oooO....
../ (....(__)......
.../_)...) \........
........(_\.........
Oooo..............
.(__)...oooO....
../ (....(__)......
.../_)...) \........
........(_\.........
Oooo..............
.(__)...oooO....
../ (....(__)......
.../_)...) \........
........(_\.........
Oooo..............
.(__)...oooO....
../ (....(__)......
.../_)...) \........
........(_\.........
Oooo..............
.(__)...oooO....
../ (....(__)......
.../_)...) \........
........(_\.........
Oooo..............
.(__)...oooO....
../ (....(__)......
.../_)...) \........
........(_\.........
......Oooo..............
.(__)...oooO....
../ (....(__)......
.../_)...) \........
........(_\......... ..........

آپم بدو بیا!

پریا دوشنبه 10 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 09:38 ب.ظ http://eliodelesh.blogfa.com

ای جونــــــــــــم

.
.
.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد