یک حس جدید

یادداشت های من برای فرزندم

یک حس جدید

یادداشت های من برای فرزندم

هفته ی 25

دخترکم، دوست نداشتم توی این وبلاگ برایت از تنهایی بنویسم، بنویسم که مامان چقدر بوجود کسی مثل تو نیاز داره! دوست داشتم اینجا فقط برایت از قشنگی های زندگی بگم... ولی افسوس که باید امشب بهت بگم که یه جاهایی، یه وقتهایی توی زندگی آدم کم میاره... باید اینو بهت بگم که ورود تو به زندگی من، حال و هوای تازه ای بخشیده، می دونم تو هستی و من تنها نیستم.


تقریباً 2 ماهه که من و شما خونه ی مادرجون ایم، اینجا همه چی روبراهه، مادرجون حسابی حواسش بمن و شما هست، وقتی از جایم بلند میشم یا راه میرم، همش به شما نگاه می کنه، ولی خب، دخترم! آدم توی برخی از دوره های زندگی اش خیلی بوجود همسرش نیاز داره، دوست داره همسرش کنارش باشه، دستهایش رو بگیره و سرشو بذاره روی شونه هایش و آروم آروم توی گوشش زمزمه کنه، که تو تنها نیستی! من اینجام! اونوقت آدم تمام خستگی ها و دردهاشو فراموش میکنه... دخترکم! الان بشدت نیازمند چنین لحظه هایی هستم، اینکه بابایی کنارم باشه!


بزرگ شدن روز به روز شما رو کاملاً حس می کنم، گاهی شکم مامان تیر میکشه، پاهاش درد میکنه، اینها یعنی دخترم داره رشد می کنه و حسابی خودشو توی دل مامانش جا می کنه، هرچقدر دوست داری مامانو لگد بزن که مامان داره بهترین لحظات زندگیشو تجربه می کنه! هرچقدر میخوای بزرگ شو و بذار مامان درد بکشه، ولی تو سالم باش پرنسس من!


پریشب با مادر جون رفتیم خرید و یه کمی برای دخترم خرید کردم، کارم شده روزی چندین بار به وسایلهایت نگاه کنم، بعد شما رو توی اون لباسها تصور می کنم و کلی قربون و صدقه ات میرم، دوست دارم زودتر آذرماه از راه برسه و رویاهای مامان به حقیقت زیبا تبدیل بشه، شما بیای و دنیای مامانو از عطر تنت پر کنی.


حرکات شما اینقدر زیاده که مامان گاهی احساس میکنه داری میرقصی دخترم، ظاهراً مثل بابایی موسقی سنتی رو بیشتر دوست داری، چون بیشتر دست و پا میزنی وقتی صدای آهنگ سنتی می شنوی. شب ها هم تا 2-3 شب بیداری و با مامان پایان نامه می نویسی، ظهرها هم تا 9-10 صبح خواب! موقعی که مامان کارهای پروژه اش را انجام میده، آروم می شی و میذاری مامان به کارهاش برسه... قربون دخترم برم! ممنون که اینقدر دختر خوبی هستی، ممنون که نشستن های طولانی مدت مامانو تحمل می کنی، عاشقتم دخترم!



این هم تصویر یه کودک 25 هفته مثل شما! حسابی بزرگ شده ای عزیزکم! 2 هفته ی دیگه 6 ماهت هم تموم میشه و میریم توی 3 ماهه ی آخر. حسابی قد کشیدی دخترم، بیشتر از 30 سانت، وزنت هم حدود 600 گرم. خوراک مامان بیشتر شده، صورتش توپولی شده، و لکه های قهوه ای روی گونه هایش ظاهر شده. دخترم هم حسابی خانومه! چنان خودشو توی شکم مامانی جمع و جور کرده، که هیچ کس باورش نمیشه مامانی بارداره! قربون دختر باحیام بشم.


پروردگارا! تو بهتر از هرکس دیگه ای میدونی که وجود این دختر چقدر برای من آرامش بخشه، بدست خودت می سپارمش، سلامتی جسم و روحشو فقط و فقط از تو میخوام. این دختر، دنیای منه!



نظرات 2 + ارسال نظر
پریا جمعه 3 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 08:50 ب.ظ http://eliodelesh.blogfa.com

ای جانــــــــــم ....


ماچ برای دخملی و مامان گلش

مل مل چهارشنبه 8 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 10:28 ق.ظ

قربون دخملی برم من.....ایشالا توی زندگی موفق و موید باشی عزیزم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد