یک حس جدید

یادداشت های من برای فرزندم

یک حس جدید

یادداشت های من برای فرزندم

نیمه راه

دخترم! هفته ی 20 ام هم به خوبی به پایان رسید و من و تو تا حالا نصف راهو اومدیم، ممنونم از اینکه همراه خوبی برای من بودی، ممنونم از اینکه پله بالا رفتن ها، استرس های مامان، کیف سنگین لپ تاپ، رفت و آمدها، بیدارخوابی ها و ... رو تحمل کردی و آخ نگفتی! ساعت ها پشت سیستم نشستم و تو همین جا توی بغل من آروم نشستی و فقط نگاه کردی تا مامان بتونه کارهاشو بموقع به استادش تحویل بده، قربون دختر صبورم برم من! کارهای پایان نامه ی مامان هم به نیمه رسیده و مامان عزمشو جزم کرده که بموقع کارها رو تموم کنه... 


می دونی دخترم! هیچ وقت فکر نمی کردم که اینقدر توی دوران بارداری آرامش داشته باشم، آرامشی که می دونم بخاطر وجود توست، وگرنه مامان بیشتر از اینها استرس داشت. دلم میگیره که تو اینقدر مهربونی که با استرس ها و سختی های مامان کنار میای. من هم قول میدم این صبوری ها رو جبران کنم، قول میدم شب ها کنار تخت دختر کوچولوم بشینم و بهترین قصه ها رو از بهترین کتاب ها برایت بخونم، قول میدم که دخترمو ببرم پارک تا هرچقدر دلش می خواد، بازی کنه و من فقط از خنده هاش لذت ببرم، دو تا بستنی بخریم و با هم مسابقه بدیم که کی زودتر بستنی اش را میخوره و ... 


میبینی مامان، توی چه عالمی سیر می کنه؟! توی عالمی که فقط من هستم و تو و یه دنیا خوشی و خنده....


دیروز با مادر جون، رفتیم دکتر، خداروشکر همه چیز رو براه بود، ضربان قلب شما، افزایش وزن مامان و ... . راستی با موبایل صدای قلب کوچیک شما رو ضبط کردم و دیشب برای بابایی ایمیل کردم، خیلی دوست داشتم قیافه ی بابایی رو موقع شنیدن صدای تالاپ و تولوپ قلب شما بشنوم، صدایی که بنظر من یکی از قشنگ ترین صداهای دنیاست، صدایی که برای من صدای زندگیه، صدای عشقه!


دیروز با مادر جون یه کم برای دختر گلم خرید کردیم، لباس های سوسنی سایز 0، یه پتوی زرد گرم و نرم که دخترم توی سرمای زمستون اذیت نشه، یه دست رختخواب با خرس های تدی کوچولو، جوراب های رنگارنگ،  3 تا شیشه شیر و یک گهواره خیلی خوشگل، که قراره بذارم توی هال تا دخترم همه جا کنارم باشه، وای که صورت سفید شما زیر تورهای گهواره چقدر بوسیدنیه!


و اما عکس این هفته!



میبینی دخترم، شما دیگه حسابی بزرگ شدی! اما هنوز باید توی شکم مامان بمونی، تا ماکزیمم 20 هفته ی دیگه. تکون هایت خیلی زیاد شده عزیزم، ساعت 10-9 شب به اوج اش میرسه، بعضی وقتها مامان از شدت حرکات شما خنده اش می گیره، این تکون ها اینقدر لذت بخشه، که حیفه زنی روی زمین این لذتو درک نکنه... هر وقت شما تکون میخوری مامان برای سلامتی ات صلوات می فرسته، سر نماز هم سوره "والعصر" را می خونم تا خدای بزرگ به دختر نعمت صبرو عطا کنه، بقول استاد مامان: " و تواصعو بالحق و تواصعو بالصبر"!


بارالها! نمی دونم برای سپاسگزاری از لطفت باید چکار کنم، اما قول میدم که تمام تلاشمو برای تربیت امانتی که بهم سپردی بکنم.

خدای من! به نیمه راه رسیدم، اگر سایه ی رحمت تو نبود، لمس این لحظات برای من ممکن نبود، ازت میخوام که در ادامه راه هم همراهمون باشی، من سلامتی دخترم و عاقبت بخیری اش رو فقط و فقط از تو میخوام.




نظرات 3 + ارسال نظر
پریا یکشنبه 8 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 02:09 ب.ظ http://eliodelesh.blogfa.com

ای جانـــــــــــــــــــم

آرامش رو از تک تک کلمه هات می شه فهمید...

خداروشکر که همه چی خوبه و ایشالا تا آخرین روز همین جور پیش بره...

وروجک مــــــــــــــا دوشنبه 9 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 11:49 ب.ظ http://vorojakema.niniweblog.com/

سلامممممم
مبارکه 20 هفته شدن دخملی انشالله صحیح و سالم بغلش کنی و حس زیبای مادر شدن رو بچشی(:
مرسی بهمون سر زدی گلم بووووووووس

مامان فسقلی یکشنبه 19 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 04:25 ق.ظ http://helenafesgheli.blogfa.com

وای خدای من یاد دوره بارداریم افتادم چه حس خوب و قشنگیه
انشالله به زودی به خوبی و خوشی و سلامتی نی نی کوشولوتو به دنیا میاری
روزهای خیلی خوبیه سخه ولی شیرینه
خیلی مواظب خودت باش عسیسم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد