عزیزکم،
خوشحال ام که بالاخره روزهای پر از استرس تموم شد، تقریباً 3 هفته است که حال شما بهتره... مامان سعی می کنه بیشتر کارها رو خودش انجام بده، اما نمی تونم طولانی مدت بایستم یا روی صندلی بشینم، شکم مامانی یه کم بزرگ شده، اما هنوز هم کسی باورش نمیشه که یه فرشته ی کوچولو اون تو خونه کرده...
امروز هفته ی شانزدهم هم تموم میشه و شما وارد 17 هفتگی میشی، تهوع مامان کمتر شده، اما توی ماه قبل یک کیلو وزن کم کرده، تمامی اینها فدای یک تار موی عزیز من! راستش هیچ وقت فکر نمی کردم که کسی رو اینقدر دوست داشته باشم، اینقدر بتونم عاشق یک نفر باشم، دلم برای یک لحظه دیدنش پر بزنه... اما این اتفاق افتاد، من عاشق یک فرشته ی کوچولو شده ام، من به عشق یک عزیز روزهامو شب می کنم، یک نفر پیدا شده که تموم زندگی من شده، زندگی ای که فکر می کردم خالی خالیه، حالا منتظرم تا با خنده های تو پر بشه، حالا منتظرم با اولین لبخند تو رنگ سپیدی بگیره، منتظرتم عزیزکم!
این هفته یکی از بهترین صداهای عمرمو شنیدم، اون هم صدای قلب کوچولوی شما بود که تالاپ و تولوپ می کرد... میدونی شازده ی من! هرکسی یه قلب داره، اما من یه قلب بزرگتر دیگه هم دارم، اون تویی نفسم! تویی که برای زندگی ام به من امید میدی...
برای 20 تیر ماه، سونوگرافی دارم، تا جنسیت شازده کوچولوم مشخص بشه، دختر باشی یا پسر، اهمیتی نداره، سرت سلامت عزیزم!
این هم عکس این هفته ی شما، گاهی اوقات که دستمو روی شکمم میذارم، حرکاتت رو حس می کنم، بعد بهت میگم: دوباره عزیزم! دوباره که تکون می خوری دلم غش میره، عاشق اون لحظه ام که از در وارد شم و تو بدویی طرف مامان و خودتو پرت کنی توی بغلم، من هم در آغوشت بگیرم و غرق بوسه ات کنم ....
خدای بزرگ، من هیچ وقت از درگه ات دست خالی برنگشته ام، الان هم سلامتی شازده کوچولوم را از خودت میخوام. خدایا! لحظه ی سال تحویل دعا کردم که اگر لیاقتش رو دارم بهم فرزندی عطا کنی، الان که منو لایق دونستی، من و فرزندمو تنها نذار، بیش از پیش بهت نیاز دارم...