عزیز دل مامان! هفت هفته ات هم بسلامت تموم شد و رفتی توی هفته هشتم!
الهی مامان قربون دستهای کوچکت بره که قراره بعداً توی دستهای مامان باشه! نوک تک تک انگشتهاتو بوسه می زنم، فرشته ی کوچک من!
من دارم روز به روز بیشتر عاشقت میشم، عزیزکم! من دارم همش میشم تو! بهت که فکر می کنم دلم غش میره مامانی!
1 شنبه این هفته حالم خوب نبود؛ باید میرفتم مشهد، پیش خانم دکتر، تا ببینه حال شما چطوره! از سرکار که اومدم گفتم استراحت کنم بعد راه بیفتم، ولی چون حالم خوب نبود، نتونستم بخوابم. توی راه که بودم مادر جون زنگ زدند که زود بیا که همه خاله ها اینجان! خاله مهری هم زنگ زد که اگر خودتو دیر برسونی من خودم به همه میگم که مامانی شما نینی داره!
خلاصه اینکه ساعت 8 و نیم رسیدم خونه ی مادر جون، خاله مهری سریع منو کشید توی اتاق گفت من دیگه طاقت ندارم، باید بگم! بعد منو برد توی هال، دستمو برد بالا و گفت یه خبر خوب دارم! خاله صدیق هم سریع گفت نینی؟! خاله مهری هم گفت: بله این خانم حامله است! همه اومدند مامانیو بوس کردن و بهش تبریک گفتند، به مادرجونی هم تبریک گفتند که مادر بزرگ شده...
این وسط مونده عمه گلی و عصی که خبر ندارند، اگر بابایی بفهمه که موضوع اینور لو رفته که کله هر دومونو کنده ست
خاله مهری همش میگه اگه نینی ات دختر شد، اسمشو بذار یاسمین! اگر یاسمین بشی اسم و فامیلت خیلی با هم هماهنگ میشن عزیزکم! اما مادر جون میگه بذارید کیمیا! بابا هم که سر حرف خودش، که اگر بچه ام پسر شد، اسمشو میذارم کارن!
کارن، کیمیا و یاسمین جون، و یا هر اسم دیگه، مامان عاشق تویه! عاشق! حالا وقتی بزرگ شدی، وقتی نگاهت لرزید، می فهمی عاشق شدن یعنی چی عزیزم! میفهمی عشق یعنی هر لحظه و هر ثانیه یک صدا توی گوش ات، اسم عشق ات رو زمزمه کنه!
2 شنبه شب که مشهد موندم، بابایی کلی بیقرارت بود، اس ام اس زد که جوجو ام چطوره؟ فکر کن بابایی که اگر شخص دیگه ای اینکارو می کرد، می گفت چقدر لوس! حالا خودش...
این عکس بالایی، احتمالاً متعلق به شماست! پاهات این هفته بزرگتر شدند عزیزم، همون پاهایی که قراره تاتی تاتی کنند و بعد تو خودتو پرت کنی توی بغل مامان! همون پاهایی که قراره تو رو از نردبون زندگی ببره بالا! من پایین می مونم، نردبونو محکم می گیرم، با هر نگاهم، مواظبم که یه موقع پاتو روی پله های نردبون کج نذاری، تا خدایی نکرده سقوط کنی! اگر هم سقوط کردی مامان اون پایین نشسته، چین چین های دامنشو باز می کنه تا تو بیفتی توی دامنش!!! آخر تو تمام زندگی مادر هستی، عزیزکم
خدایا به فرزند من عشق، گامهای استوار و نگاهی به دور دستهای روشن عطا کن!