نمی دونم عزیزکم، شاید خنده دار بنظر برسه، اما شدیداً در همین یک هفته وابسته ات شده ام، بارها با تو صحبت کرده ام، نوازش ات کرده ام، بهت لبخند زدم و...
امروز ظهر که خوابیده بودم، تو رو بصورت یک پسر بچه ی 2 ساله ای دیدم که با هیجان و اشتیاق اینور و آنور می دوید، گاهی اوقات هم ناخودآگاه تو رو دخترم صدا می زنم، دخترم یا پسرم، هر چه باشی بدان مامان عاشقت است، عاشق عاشق...
این روزها، این آهنگ آقای ستار را که می شنوم، ناخودآگاه خیال شیرین تو مرا به آینده می برد، عزیزکم!
آمدی صداتو قربون .....