دیروز 5 هفته ات تمام شد، عزیز دل مامان! و رفتی توی هفته 6 ام...
مادربزرگ دیروز صبح اس ام اس زده که قربون نوه ی گلم بشم. بی تابت هستم عزیزکم، دوستت دارم فرزندم و دلم به حالت میسوزد که توی اون تاریکی فقط امیدت خداست و من!!! نگرانم عزیزم، نگرانم که نتونم ازت خوب نگهداری کنم، نگرانم که ...
تا هفته پیش خودم به دنبال ریسمانی بودم که به آن چنگ بزنم و حالا یک فرشته در وجود من لانه کرده است، قربون قد و بالایت بشوم که الان اندازه یک عدس شده ای!
دیروز بابا دراز کشیده بود، من هم رفتم و سرم را گذاشتم روی سینه اش، خندید و گفت دارم له میشم، دو نفری خودتونو انداختید روی من!!! نفر دوم تو هستی عزیزکم، نفر سوم جمع دو نفری ما! خوش آمدی نفر جدید...
بابا هم نگرانت است، دیشب ازم پرسید که مواظب بچه ام هستی؟! مواظب و مراقبت هستم کوچولوی من... با آرامش رشد کن، سالم باش، و هرچیزی که خواستی فقط آرام در گوش مادر بگو...
آرام باش فرزندم...
خدایا!
من یه بچه ی سالم و صالح و سرحال میخوام ازت، خودت مراقب عزیزک من باش
واااااااااااااااااااای اشکمو در آوردی گلین جان چقدر با احساس نوشتی منم وجودم پر از نگرانیه برای فرزندی که من بدنیا خواهم آورد همش از این میترسم که روزی به من بگوید :مامان چرا منو به این دنیا آوردی؟